پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
نگارش ششم -
درس 6 نگارش ششم
بازگشت
mohii ...
نگارش ششم
.
درس 6 نگارش ششم
سلام انشا با موضوع دو شی که با هم صحبت میکنند لطفا از گوگل و... نباشه معرکه میدم
جواب ها
نازنین زهرا جاویدان
نگارش ششم
همون نمی دونم کدو مو میگی
حنا دلاوری
نگارش ششم
روزی روزگاری در حیاط خاله نقلی صدایی می آمد صدای آقا شلنگ بود و آقا سطله که داشتن با هم صحبت میکردن و آقا شلنگ میگفت من سریع تر و راحت تر میشورم ولی آقا سطله میگفت درسته اما آب زیادی اصراف میشه ولی آقا شلنگه گوش نمی کرد خاله نقلی که صدا ی آقا سطله و آقا شلنگه رو شنید خاله رفت و ازشون پرسید اتفاقی افتاده آقا ی شلنگ و آقای سطل هر دو با هم شروع به صحبت کردن کردن خاله گفت آروم تر یکی یکی بگید آقا سطله گفت آقا شلنگه میگه من قهرمان هستم و خیلی سریع می توانم به گل ها آب یا ماشین رو بشویم اما من وقتی میگم که آب اصراف میشه قبول نمیکنه بعد آقا شلنگه گفت آقای سطل فک میکنه از من بهتره و فقط خودشو قبول داره خاله گفت هر دو درست میگید اما همه ی این دو نیا با هم یکسان هستند آقا سطل داره راست میگه اگه کسی آب رو زیاد باز کنه از طریق شلنگ آب بیشتر اصراف میشه اما آقای سطل اگه کسی شیر رو زیاد باز نکنه آب اصراف میشه و باید کم اصراف کنیم
فرزند ماه amaris
نگارش ششم
روزی پسر بچه ای به نام عرفان میخواست کتابی بنویسد او رفت از مغازه لوازم التحریر دفترچه و مداد و پاک کن خرید عرفان سه دوست که در یک طبقه بودند را برداشته بود زمانی که عرفان داشت مداد را بر می داشت پاک کن با خودش گفت نکند مداد برای همیشه از پیش ما برود و ما دیگر همدیگر را نبینیم پاک کن از این که بخواهد از دوستانش جدا شود میترسید دفترچه گفت اگر مداد برود و ما هم تنها شویم چه کنیم دفتر چه گفت نگران نباش یا مداد هم نمی رود یا ما هم به آن می رویم پاک کن گفت چگونه دفترچه گفت اگر آن پسر بچه مداد را برداشت و ما را بر نداشت مداد خودش را می اندازد تا دست پسر بچه نیفتد زمانی هم که پسر بچه خواست مداد را بر دارد قل میخورد و می رود زیر قفسه ها اینجوری پسر بچه میرود سراغ مدادی دیگر اگر همه ما را برداشت که باهم میریم به مکان دیگر و و زندگی مان را کنار هم میگذرانیم پاک کن خیالش از بابت کنار هم بودن خودشان راحت شد گفت بوس به مغزت که توانست همچین نقاشی بکشید
فاطمه وکیلی
نگارش ششم
داستان
محمد شیرالی
نگارش ششم
وصیف آنچه وجود خارجی دارد و با حواس پنجگانه درک میشود بهره بگیرید. شیوه دیگر ... ای نام تو بهترین سر آغاز ... تازه گرم نوشتن شده بودم دوستم از راه رسید و نگاهی به نوشته ام انداخت و قاه قاه خندید و گفت دوره قطار و ریزعلی گذشته است و دوره چاق و چلههاست و دوره
masoume konari
نگارش ششم
درباره گفت و گو گل و خورشید بنویس
Pani jki
نگارش ششم
برو از کتاب داستانا دربیار😐
علی اکبر نوروزی
نگارش ششم
الف دهخدا برای تالیف کتاب خود ۴۰سال کوشش کرد
محمد بنده خدا
نگارش ششم
دو تا لامپ در یک اتاق خالی نشسته بودند. یکی از آنها روشن بود و دیگری خاموش. لامپ روشن به لامپ خاموش گفت: - سلام، حالت چطوره؟ - سلام، ممنون. خسته هستم. - چرا؟ - چون کسی نیست که منو روشن کنه. تو خوشحالی که همیشه روشن هستی؟ - نه، من هم گاهی از روشن بودن خسته میشم. مخصوصا وقتی که هوا گرم است و من حس میکنم که دارم مثل یه شمع آب میشم. - پس چرا خاموش نمیشی؟ - چون کسی نیست که منو خاموش کنه. تو غصه نخور، شاید یک روز کسی بیاد و منو خاموش و تو رو روشن کنه. - امیدوارم. من دلم میخواد ببینم چطوره که روشن باشم و نور بدم. - من هم دلم میخواد ببینم چطوره که خاموش باشم و استراحت کنم. - پس ما با هم تفاهم داریم. - آره، ما با هم تفاهم داریم. لامپها سکوت کردند و به هم نگاه کردند. آنها احساس تنهایی میکردند، اما همچنین احساس دوستی و همدلی هم داشتند. آنها منتظر بودند که شاید یک روز تغییری در زندگیشان بیاید.
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه